یه روز شفق ، شامرای که زنش بشش صبحانه نمیداد ، هوس حلیم کرد ... وخیزاد و شوال جافیگه شه کرد پاش و رفت حلیم بخره . وختی رسید سر کوچه دید زنه گه ش با چن تا دیه از کیوانوایِ همسایه دارن تو پارک ، ورزش صبگاهی مُکُنن ...
یواشی رفت و چندتا عه خوشگلترین گُلای تو پارکَ کَند و رفت جلو و دادِش زَنَگه ش و با نگاهی عاشقانه از صحنه دور شد
زنش که پرچمش جلو رفیقاش رفته بود بالا ، هی ایجو داشت فیس میکرد
شامرای ئم نکردش نامردی و رفت لای باغبانگه ، گفت او زنگه س که هرروز میا تو پارک ، گُلایِ میکنه هااااااا
.
.
.
.
.
.
هیچی دیه الان زن شامرای هس تو دویس تختخوابی منتظره مردانپورَ تا بیا سرتا پاشه بگیره گچ
باغبانگه م 60 تومن دیه براش آمده افتاد دیزل آباد
شامرای هم با رفیقاش دارن تو خانه قلیان میکشن....